وبلاگ

داستانهای کوتاه ترسناک

داستان کوتاه ترسناک 1:

در اعماق جنگلی انبوه، کلبه‌ای چوبی و متروکه قرار داشت. گفته می‌شد که این کلبه توسط خانواده‌ای نفرین شده که سال‌ها پیش در آن به طرز وحشتناکی به قتل رسیده بودند. اهالی روستا از این کلبه دوری می‌کردند و داستان‌های وحشتناکی درباره ارواح سرگردان و صداهای وهم‌آور از آن نقل می‌کردند.

یک شب، گروهی از نوجوانان جسور تصمیم گرفتند که شجاعت خود را ثابت کنند و به داخل کلبه بروند. آنها با تمسخر و خنده، وارد کلبه شدند و تاریکی مطلق آن را مسخره می‌کردند. ناگهان، در با شدت بسته شد و باد سردی در میان آنها وزید. نور شمع‌ها به لرزه افتاد و سایه‌های عجیب و غریبی روی دیوارها رقصیدند.

نوجوانان وحشت زده فریاد می‌زدند و سعی می‌کردند در را باز کنند، اما فایده‌ای نداشت. سپس، صداهای وهم‌آوری از گوشه و کنار کلبه به گوش رسید. صدای گریه، ناله و قهقهه‌های شیطانی در تاریکی طنین انداز شد. نوجوانان یکی پس از دیگری غش می‌کردند و موجودات سایه‌وار آنها را به اعماق تاریکی می‌کشیدند.

صبح روز بعد، فقط یکی از نوجوانان از کلبه جان سالم به در برد. او موهایش سفید شده بود و از وحشت لرزه بر اندامش افتاده بود. او هرگز نتوانست آنچه را که در آن شب وحشتناک دیده بود، برای کسی تعریف کند. از آن زمان به بعد، کلبه متروکه به مکانی ممنوعه تبدیل شد و هیچ کس جرات نمی‌کرد به آن نزدیک شود.

داستان کوتاه ترسناک 2:

در آپارتمانی قدیمی و تاریک، زنی تنها به نام سارا زندگی می‌کرد. او هر شب با صداهای عجیب و غریبی از آپارتمان‌های مجاور از خواب بیدار می‌شد. صدای قدم زدن، زمزمه کردن و گاه گریه‌های مبهمی که خواب را از چشمانش می‌ربود.

سارا سعی کرد منبع صداها را پیدا کند، اما هرگز موفق نشد. او از صاحبخانه‌اش کمک خواست، اما او فقط شانه‌هایش را بالا انداخت و گفت که این آپارتمان‌ها قدیمی هستند و صداها طبیعی است.

یک شب، سارا که از بی‌خوابی کلافه شده بود، تصمیم گرفت که از آپارتمان بیرون برود و کمی قدم بزند. وقتی به خانه برگشت، متوجه شد که در آپارتمانش باز است. با وحشت وارد آپارتمان شد و صحنه‌ای هولناک را دید.

تمام وسایلش به هم ریخته شده بود و روی زمین پر از تکه‌های شیشه و چینی بود. اما وحشتناک‌تر از همه، جسدی بی‌جان در گوشه‌ای از آپارتمان افتاده بود. سارا جیغ بلندی زد و از حال رفت.

وقتی به هوش آمد، در بیمارستان بود. پلیس به او گفت که زنی به طور وحشیانه در آپارتمانش به قتل رسیده است. سارا هیچ خاطره‌ای از آن شب نداشت، اما مطمئن بود که قاتل را دیده است.

از آن روز به بعد، سارا توسط کابوس‌های وحشتناک آزار می‌شد. او در خواب زنی را می‌دید که با چهره‌ای خونین و موهای پریشان به او خیره شده بود. سارا می‌دانست که روح قاتل در آپارتمانش سرگردان است و به دنبال او می‌گردد.

سارا دیگر طاقت نیاورد و از آن آپارتمان وحشتناک فرار کرد. او هرگز نتوانست گذشته خود را رها کند و تا آخر عمرش با خاطرات وحشتناک آن شب زندگی کرد.

اشتراک گذاری:

ادمین آوانستوس

عضویت در خبرنامه

درخبرنامه ما عضو شوید

لورم ایپسوم متن ساختــگی با تولید سادگی نامفهوم از صنعت چاپ، و با استفاده از طراحان گرافیــک است، چاپگرها و متون بلکه روزنامه و مجله در ستون و سطرآنچنان که لازم است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *